شیخ ابوسعید ابوالخیر، با مریدان از جایى مى گذشت . چاه خانه اى را تخلیه مى کردند . کارگران با مشک و خیک، نجاسات را از اعماق چاه بیرون مى کشیدند و در گوشه اى مى ریختند . شاگردان شیخ، خود را کنار مى کشیدند و لباس خود را جمع مى کردند که مبادا، به نجاست آلوده شوند، و به سرعت از آن جا مى گریختند . ابوسعید، آنان را صدا زد و گفت: بایستید تا بگویم این نجاسات، به زبان حال، با ما چه مى گویند . مى گویند:
(( ما همان طعام هاى خوشبو و خوش طعمیم که شما دیروز، ما را به قیمت هاى گزاف مى خریدید و از بهر ما جان و مال خود را نثار مى کردید و هر سختى و مشقتى را در راه به دست آوردن ما تحمل مى کردید. ما را که طعام هایى خوش طعم و بو بودیم، به خانه هایتان آوردید و به یک شب که با شما هم صحبت و هم نشین شدیم، به رنگ و بوى شما در آمدیم . حال از ما مى گریزید؟! بر ما است که از شما بگریزیم .))
خواجه مظفر از عالمان خراسان بود و اعتقادى به شیخ ابوسعید نداشت. روزى در جمعى گفت: (کار ما با شیخ ابوسعید آن چنان است که پیمانه با ارزن. یک دانه شیخ ابوسعید باشد و باقى منم .) یعنى اگر ابوسعید را با من بسنجند، او مانند یک دانه ارزن در یک پیمانه است و باقى پیمانه منم. مریدى از مریدان شیخ آن جا حاضر بود . چون سخن خواجه مظفر را شنید، برخاست و پیش شیخ آمد و آنچه از خواجه مظفر شنیده بود، باز گفت .
شیخ گفت برو و با خواجه مظفر بگوى که آن یک دانه هم تویى، ما هیچ چیز نیستیم.
به جای اینکه دائم بگویید: چرا این همه بدبختی سر من می یاد؟
بگویید: از این اتفاق چه نکته ای می توانم بیاموزم؟
برادر فاضل جناب آقاى شیخ جواد ابراهیمى براى من نقل کردند که روزى از جناب استاد حسن زاده (مدظله ) خواستم که نصیحت و ارشاد و موعظه اى برایم بیان فرمایند. از جمله فرمودند: سعى کنید با نامحرمان تماس نداشته باشید چه زن باشد و چه مرد!!
تعجب کردم و پرسیدم : آیا مرد هم نامحرم مى شود؟! فرمودند: هر کس که با خدا انس نداشته باشد، نامحرم است !!
داستانهای حکیمانه در آثار استاد حسن زاده آملی