دو کس رنج بیهوده بردند و سعی بی فایده کردند : یکی انکه اندوخت(Save کرد!)و نخورد و دیگر آنکه آموخت و نکرد .
***
گر جور شکم نیستی هیچ مرغ در دام صیاد نیوفتادی بلکه صیاد خود دام ننهادی . حکیمان دیر دیر خورند و عابدان نیم سیر و زاهدان سد رمق و جوانان تا طبق برگیرند و پیران تا عرق بکنند . اما قلندران چندانکه در معده جای نفس نماند و بر سفره روزی کس.
اسیر بند شکم را دو شب نگیرد خواب :
شبی زمعده سنگی ، شبی زدلتنگی
***
جاهلی خواست که الاغی را سخن گفتن بیاموزد، گفتار را به الاغ تلقین مى کرد و به خیال خود مى خواست سخن گفتن را به الاغ یاد بدهد.
حکیمى او را گفت : اى احمق ! بیهوده کوشش نکن و تا سرزنشگران تو را مورد سرزنش قرار نداده اند این خیال باطل را از سرت بیرون کن ، زیرا الاغ از تو سخن نمى آموزد، ولى تو مى توانى خاموشى را از الاغ و سایر چارپایان بیاموزى .
گلستان سعدی
حکایت شیرینی بود ....
دمت گرم
سلام...
عجب شعری بود...آقا خیلی حال کردیم....ان شاا... همیشه جوهرقلمت پررنگ باشه.....و همیشه این قدر قشنگ بنویسی....یاحق....
رضا خیلی حال داد
حکایت بچه های اینجاست
دمت گرم
یکی save کند دیگری مال خر شود
یکی درد و یکی درمون پسندد
من از درد و درمون و save و هجران
پسندم آنچه را مستان پسندند