عجب احوال دلها گونه گون است بیا بنگر که دلها چند و چون است
دلی چون آفتاب پشت ابر است دلی مرده است و تن او را چو قبر است
دلی روشن تر از آب زلال است دلی تیره تر از روی زغال است
دلی استاره است و ماه و خورشید دلی خورشید او را همچو ناهید
دلی افسرده و سردست و چون یخ سفر از مزبله دارد به مطبخ
غرض ای همدل پاکیزه خویم که اینک با تو باشد گفتگویم
چو دلها را خدا از گل سرشته است به دلها مهر یکدیگر نوشته است
دلت را با دل من آشنا کرد نه تو کردی نه من کردم، خدا کرد
علامه حسن زاده آملی
پسر عجب صفایی دادی به وبلاگت
دلا غافل ز سبحانی چه حاصل
مطیع نفس شیطانی چه حاصل
ای الیویا
اگر من ناخدایم باخدایم
مکن تو از خدای خودجدایم