رفتم به کنار رود
سر تا پا مست
رودم به هزار قصه میبرد ز دست
چون قصه درد خویش با او گفتم
لرزید و رمید و رفت و نالید و شکست
ز سر غیب کس آگاه نیست قصه مخوان
کدام محرم دل ره در این حرم دارد
ساده باشیم
ساده باشیم چه در باجه یک بانک چه در زیر درخت
شیر بیدم و سر و اشکم کی دید | اینچنین شیری خدا خود نافرید | |
ای برادر صبر کن بر درد نیش | تا رهی از نیش نفس گبر خویش | |
کان گروهی که رهیدند از وجود | چرخ و مهر و ماهشان آرد سجود | |
هر که مرد اندر تن او نفس گبر | مر ورا فرمان برد خورشید و ابر |
***
***